زندگی خط فاصلهای ست میان دو عدد
- شناسه: 8282
- یکشنبه 28 اسفند 1402
- انتشار در صفحه ۵ | فرهنگی
آفتاب یزد - یوسف خاکیان: امروز آخرین روز چاپ روزنامه آفتاب یزد در سال 1401 شمسی است و صفحه فرهنگی روزنامه پس از یکسال تلاش و تولید محتوا و انتشار خبر اتفاقات تلخ و شیرینی که در این سال رخ دادند میرود که پروندهاش را ببندد و وارد سال جدید شود، صفحهای که در این سال سعی کرد کنار شما عزیزان باشد، در این مدت برخی از دوستان به ما مهر و محبت داشتند و مطالبمان را از نظر گذراندند که این مسئله جای بسی فخر و مباهات برای ما دارد چرا که چشمان شما نازنینان روی واژگان به نگارش درآمده در این صفحه به رقص درآمدند و ما را شادمان نمودند که زحماتی که کشیدیم بینتیجه نبوده، برخی از دوستان هم که چندان اهل مطالعه روزنامه نبودند و سعی میکردند برای آرامش اعصاب بیشتر از خبرها دوری کنند نیز از دور سایه شان بر سر ما بود که همینجا لازم میدانیم بیان کنیم که ما آنها را هم بسان مخاطبانمان دوست داریم و برایشان آرزوی سالی همراه با توفیق روزافزون میکنیم. از خدا که پنهان نیست و
حتما خود شما هم خوب میدانید که امسال سال سخت و
طاقت فرسایی بود، خاصه برای اهالی فرهنگ و هنر که در این 365 روز،
نازنینان بیتکراری را در عالم هنر از دست دادند و در فراق آنها با صدایی آهسته و آرام مرثیه سرایی کردند، عزیزانی که در سالهای گذشته در کنار ما بودند و متاسفانه امسال پیک اجل خبر رحلت بیبازگشتشان را آورد و آنان مانند مرغی بیتاب که بر گوشه ی بامی نشسته باشد، پر زدند و پریدند و رفتند و این آشیانه را از وجودشان خالی گذاشتند. در طول روزهایی که گذشت تمام تلاشمان این بود که به تمام حوزههای فرهنگی و هنری بپردازیم و از هر دری سخنی بگوییم و اخباری منتشر کنیم، اینکه در این کار تا چه حد و اندازهای موفق بودیم را شما بزرگواران تعیین میکنید و نمره قبولی یا عدم قبولی مان را شما در کارنامه ما ثبت میکنید. راستش را بخواهید نگارنده این وجیزه را در آخرین روز کاری سال 1401 به رشته تحریر درآورده تا به این وسیله از شما مردم تقاضایی داشته باشد، امید که همه خواننده این متن باشند و آنچه در ادامه نوشته
میشود را انجام دهند. حرف، حرف آینده است، روزهایی که
پیش رویمان قرار دارد، روزهای سال جدید. بالاخره در آستانه سال نو
هستیم و همین که سال میخواهد تحویل شود همه ما این دعا را زیر لب زمزمه میکنیم که: «یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر اللیل و النهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال». خودمانیم، با خودمان که باید روراست باشیم، به جز عده قلیلی که شاید اینکار را انجام دهند، واقعا کداممان در هنگام زمزمه کردن این دعا به معنا و مفهوم آن میاندیشیم و در طول سال تلاش میکنیم که به این دعا جامه عمل بپوشانیم؟ این درست که ما این خواسته را از پروردگارمان طلب میکنیم، اما سوال اینجاست که در به ثمر نشستن این خواسته خودمان از خودمان چقدر مایه میگذاریم؟ آیا هر روزمان را شبیه روزهای پیشین از سر میگذرانیم و بعد دم سال نویی از خدا میخواهیم که حال دل ما را به بهترین شکل ممکن تغییر دهد؟ بیهیچ تلاش و کوششی از سمت خودمان؟ به نظر شما چنین رویهای منطقی است؟ یعنی طرف با خواهرش، برادرش، دوستش، همکارش مدتهاست قهر کرده، هر کسی هم که میآید پادرمیانی کند و این دو را با هم آشتی دهد، آقا یا خانم هر دو پایش را در یک لنگه کفش میکند و میگوید: «آسمون به زمین بیاد و زمین به آسمون بره، هزار سال دیگه هم عید بیاد و سال تحویل بشه، من یکی آشتی بکن نیستم» خب برادر من، خواهر من، مگر تو همانی نیستی که دم سال تحویل از خدای خودت خواستی حال دلت را به بهترین شکل ممکن تغییر دهد، خب خدا میخواهد حال دل تو را تغییر دهد، نمیخواهد تو مثل گذشته باشی، میخواهد حالت بهتر از اینکه هست، شود؛ برای همین شرایط آشتی کردن تو را با آن فردی که مدتهاست با او قهری، فراهم کرده؛ در واقع خداوند در حال اجابت کردن دعای توست، اما خودت نمیگذاری، کینههایی که در دلت وجود دارد، ناراحتیهایی که از این و آن داری، افکار سمی و بارهای منفی بیشماری که در ذهن و دلت تلنبار کرده ای، به چه دردت میخورد؟ مگر خودت از خدا نمیخواهی که انبار دلت را از هر پلیدی پاک کند و به جای آنها نور و روشنایی و امید و ایمان را به دلت وارد کند؟ مگر این خواسته تو نیست؟ مگر معنای دعای تحویل سال این نیست که «خدایا تغییری عظیم در وجود من ایجاد کن؟» مگر تو همین را نمیخواهی؟ پس به چه دلیل دم درِ خانه دلت ایستادهای و اجازه نمیدهی بدیها بیرون بروند و خوبیها داخل بیایند؟ نمیشود که همه کارها را به گردن خدا انداخت و بعد به او گفت: «بیا خود من رو هم راضی کن تا قبول کنم و اجازه بدم که تو حال دل منو عوض کنی» ما خودمان هم باید قدمکی برداریم، خود خدا فرموده: «از تو حرکت از من برکت» غیر از این است؟ اما ما چه میکنیم، آدمی که قبل از تحویل سال 1401، 1400، 1399، 1398، 1397 و... با خصوصیات و ویژگیهای خاص خودش در حال زندگی کردن بوده، همان آدمی ست که در هنگام تحویل سال 1403 از خدا میخواهد که حال او را به بهترین شکل ممکن تغییر دهد، عجیب نیست؟ او یکبار از خودش نمیپرسد بنده خدا پس تو در طول این 365 روزی که در سال 1402 از عمرت گذشت چه کردی؟ مگر در لحظه تحویل سال 1402 از خدای خودت نخواستی که تغییری اساسی در زندگی تو ایجاد کند؟ پس چرا عوض نشدی؟ تو 365 روز که نه، به اندازه تمام سالهای عمرت، هر بار 365 روز فرصت داشتی تا به مدد خداوند حال خودت را به بهترین شکل ممکن تغییر دهی، اما نخواستی، نگذاشتی، اجازه ندادی که کهنههای دلت از وجودت بیرون بروند، همانطور که در سال 1400 دروغ میگفتی، در سال 1401 هم دروغ گفتی، در سال 1402 هم دروغ خواهی گفت و در سالهای بعدش هم همین رویه را ادامه خواهی داد. همانطور که در این سالها کینه بر دل داشتی، همانطور که حسد و غرور و چشم و هم چشمی و دشمنیِ با این و آن را در دل خودت پروراندی، پس از این هم خواهی پروراند، خودم را میگویم، به کسی بر نخورد، حال متعجبم از بشری که خودش سد راه آرامش خودش شده اما مدام از خدای خود میپرسد: «چرا زندگی من اینطوریه؟ تا کی قراره این بدبختیا ادامه داشته باشه؟ مگه من بنده تو نیستم؟ پس چرا دستمو نمیگیری؟ چرا کمکم نمیکنی؟ چرا حواست به من نیست؟» به نظر شما آیا خداوند در این ماجرا مقصر است؟ تقصیر اوست که ما در تن و روحمان هزار و یک مشکل داریم و مشکلاتمان حل نمیشوند؟ آیا ما همانی نیستیم که به خاطر دلایل غیرموجه رابطه خودمان را با خواهر، برادر، دوست و همکارمان بهم زده ایم؟ همانی نیستیم که در مواقع سختی،
در حالیکه میتوانستیم مددرسان بنده خدایی باشیم کمکمان را از او دریغ کردیم و دستش را نگرفتیم؟ هیچگاه از خودمان پرسیدیم که دعای تحویل سال معنایش چیست؟ چه پیامی در خود دارد؟ چه میخواهد به ما بگوید؟ آیا همین که در لحظه در کردن توپ تحویل سال این دعا را بر زبانمان زمزمه کنیم، کافیست؟ بعد دعایمان که تمام شد به جای اینکه برویم به مادر پیرمان که چشم انتظارمان است سر بزنیم، شال و کلاه کنیم و بزنیم به جاده و برویم سفر؟ آدم سراغ دارم در طول سیزده روز عید که نه، حتی پس از پایان تعطیلات هم زنگ درِ خانه مادرش را نزده و احوالی از او نپرسیده است، تازه اینها آدم خوبهایش هستند، بدتر از اینها هم هست، که اگر نبود الان در خانههای سالمندان، زنان و مردان سالخوردهای وجود نداشتند که روزی و روزگاری برای خودشان برو و بیایی داشتند و حال که سن و سالشان بالا رفته به زعم بچه هایشان به درد نخور شده و در کنج آسایشگاهها به حال خودشان رها شده اند؟ تلخ است حرفهایم؟ باور کنید که از این بدتر هم هست، در گوشتان بگویم کسی نشنود؛ در همین ایران خودمان آدمهایی هستند که پدر و مادری که سالها برای بزرگ شدن این آدمها زحمت کشیده اند، نخوردهاند تا شکم آنها سیر شود، نپوشیدهاند تا لباس آنها نو شود و... را زیر بار کتک و فحش گرفتهاند و حالا نزن و کی بزن. بعد همین آدمها دم سال تحویل که میشود، جلوی سفره هفت سین مینشینند، دست به دعا برمی دارند و دعای تحویل سال را زیر لب زمزمه میکنند... «یا مقلب القلوب و.... »، بگذریم.
در آغاز این متن از تقاضایی نوشتیم که قرار شد آن را با شما
در میان بگذاریم، شما را به خدا، دم سال نو لطف کنید در هنگام خواندن دعای تحویل سال، عنایتی هم به معنای آن داشته باشید، باور کنید دیر شده، خیلی دیر شده، دیر شده برای اینکه به این معنا عنایت داشته باشیم و دربارهاش فکر کنیم، حالا، امروز، اکنون، اینجا فقط زمان فکر کردن به معنا نیست، حالا باید هم به معنا توجه داشت و هم آن را به کار بست و در زندگی از آن استفاده کرد. باور کنید فرصت اندک است، پلک بهم بزنی ده روزه ی عمر گذشته و زمان رفتن فرا میرسد، این همه سال از عمرمان گذشت و فقط دعا را زمزمه کردیم، بیاییم این چند صباح باقی مانده را صرف اندیشیدن به معنای این دعا و به کار بستن آن در زندگی مان کنیم، خدا هنوز هم هست و دلش میخواهد حال ما را به بهترین شکل ممکن تغییر دهد، تنها کاری که ما باید بکنیم این است که از جلوی درِ خانه ی دلمان کنار برویم و اجازه دهیم خداوند متعال کارش را انجام دهد، تنها در این صورت است که حال دل ما به بهترین شکل ممکن تغییر میکند، جز این باشد هم قافیه را باختهایم هم ردیف را، به قول شاعر: «مگه تموم عمر چن تا بهاره؟ جز مختصری نیست...»
انتهای پیام